زندگینامه طاها کوچولو تا حالا
سلام بعد از دیدن اون عکس ها می خواهم برایتان زندگی طاها را شرح دهم...
زندگی طاها از اونجایی شروع شد که مامانم سراسیمه به خونه اومد و گفت که تست حاملگی مثبت بوده من خیلی خوشحال شدم و از اون روز به بعد این سوال ها توی ذهنم بود
1)بچه دختره یا پسر؟
2)سالمه؟
3)خوشکله؟
4)در آینده به دردم می خوره یا نه؟
و...
چون امتحانات آخر سال بود من خیلی وقت نداشتم که بیشتر راجع به این موضوع فکر کنم اما تا تابستان شروع شد فکر و خیال اومد سراغم خلاصه گذشت و گذشت و سال تحصیلی آغاز شد و هیچ کدوم از بچه های کلاسمون(دوم چهار مدرسه راهنمایی فرزانگان)نمی دو نستند تا اینکه جلسه اولیا مربیان شد و مامانم برای اطلاع از وضعیت درسی من اومد مدرسه و یکی از معلما فهمید که مامانم حامله است و سرکلاس بلند گفت!
منم قیافه ام این شکلی شد!
از اون روز به بعد 31 نفر از بچه های کلاسمون داشتند با من روز شماری می کردند که کی داداشم به دنیا میاد بین معلما هم پیچید و ما در مدرسه معروف شدیم!
بعد از به دنیا اومدن داداشم همه پیش ما میومدن که دختر عمه ام هم یکی از اونا بود و اون این وبلاگ رو ساخت من فقط عکسا رو گذاشتم.
یکی از روزا یکی از معلمام(دبیر ریاضی:سرکار خانم بکایی)می خواست احوال داداشم رو بپرسه ولی اسمشو یادش رفته بود و مجبور شد از یکی دیگه از دوستام بپرسه و اون جواب داد که اسم داداشم عطا است!
و از اون روز به بعد داداشم به عطا معروف شد که من اصلا از این بابت خوشحال نیستم حتی اگر هم شوخی باشه!